رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

رادين نفس من

روز پدر رادین

این هفته حال خوشی نداشتم به خاطر تو پسر قشنگم که یاد بگیری این روزهای قشنگ رو، با هم و با نظر تو کوچولوی نازنینم اینترنتی برای پدرت خرید کردیم. دو تا تیشرت یکی زرد و یکی سبز. انقدر بزرگ شدی که وقتی سفارشها رسید خودت تحویل گرفتی و پول رو به آقا دادی و درو بستی. قربونت برم من. اول تو جعبه گذاشتم و روی آن روبان زدم گفتم رادین خوبه؟ گفتی آخه این که کادو نیست. دوباره روبان رو باز کردم و برات کادو هم پیچیدم و دوباره روبان زدم. گفتی آهان این خوشگل شد. بهت گفتم حالا امشب به بابا نگو که براش کادو گرفتیم تا جمعه بشه بهش بدیم. گفتی باشه پس یه جا بگذار نبینه. منم قایمش کردم. عصر تا بابا اومد گفتی من الان بهش میگم که براش کادو گرفتیم...
5 خرداد 1392

و روز پدر من

از اول هفته حالم خیلی خیلی بد بود . مخصوصا اینکه پنجشنبه هم مهمان خاله بودیم که تمام این مدت صحنه های اون روز برایم تکرار میشد و دوباره برگشته بودم به روزهای اول . تمام مدت گریه میکردم و با خودم زمزمه میکردم و دیوانه وار بابا رو میخواستم. روز جمعه هم که روز پدر بود برایش نهار درست کردم و پخش کردم تا شاید کمی آرام بگیرم. حالا هم سعی میکنم کمی برایش بنویسم تا شاید کمی بیشتر آرام بگیرم. (البته بعضی قسمتها کپی از جایی است و برخی دستخط خودم که ترکیب میکنم.)   پدرم چشمه پاکترین آب خدا بود پدر بهانه نفسم بود، سرشاراز طراوت مریم هایی بود که بوی عشق میدادند ،پدر تکرار عشق در نبض زمان بود،  ...
5 خرداد 1392
1